«داراق» میراث‌دار هنر نیاکان

نگین پولادی متولد سال 1376 و دانش‌آموخته‌ی رشته‌ی فرش است. ورود او به این رشته علی رغم میل باطنی‌اش بود، اما کلاس درس یک استاد، شعله‌ای درون او برافروخت که تا به امروز فروزان و پرفروغ باقی مانده است.
نگین پولادی داراق

«داراق» میراث‌دار هنر نیاکان

ریشه‌های هویت تاریخی و فرهنگی شهرهای کهن را می‌توان در بازار سنتی آنها یافت. این عنصر حیاتی نه فقط محل داد و ستد و فعالیت اقتصادی، بلکه شکل و بازتاب دهنده‌ی بخش اعظمی از سبک زندگی، آداب و رسوم و تعاملات اجتماعی است و نبض سیاسی و تاریخی شهرها را نیز در دست دارد.

شوربختانه سال‌های سال، بازار خود را از حضور زنان در کالبد خود محروم کرده و گفتمان تک‌صدایی و تک جنسیتی را به تعاملی تمام عیار، رجحان داده است. بازار، چه برای معامله‌گری کلان و چه خرید نیازهای روزمره، منطقه‌ی ممنوعه‌ای برای زنان بود که هیچ حضور مونثی را برنمی‌تافت.

در یکی ـ دو دهه‌ی اخیر به مرور شاهد تغییرات معادلات قدیمی شدیم و بازار تبریز نیز از این قاعده مستثنی نبود. زنان به عنوان بخشی از جامعه برای تأمین کالاهای مورد نیاز خود، قدم به بازار گذاشتند. هرچند شاید قدم‌های اولیه با دلهره همراه بود، اما تشویش هرگز مانع از تداوم گام‌ها نشد. امروز حضور فعال زنان در بازار تبریز امری پذیرفته شده است و شاهد مغازه‌هایی هستیم که به دست زنان اداره می‌شوند، اما نمی‌شود از دشواری‌هایی که بهای این پذیرش بوده چشم پوشید.

کلیشه‌های جنسیتی تصویری که از کسبه‌ی بازار فرض تداعی می‌کند، چهره و هیبتی مردانه است، اما شاید تعجب کنید که بگویم یکی از حجره‌داران تیمچه‌ی ملک بازار تبریز، دختر جوان ریزنقشی است که در میانه‌های سومین دهه‌ی زندگی‌اش است.

نگین پولادی متولد سال ۱۳۷۶ و دانش‌آموخته‌ی رشته‌ی فرش است. ورود او به این رشته علی رغم میل باطنی‌اش بود، اما کلاس درس یک استاد، شعله‌ای درون او برافروخت که تا به امروز فروزان و پرفروغ باقی مانده است.

 

ورود به رشته‌ی فرش

سال ۹۵ بدون هیچ علاقه‌ای دانشجوی رشته‌ی طراحی فرش دانشگاه هنرهای اسلامی تبریز شدم. از کلاس‌ها فراری بودم ولی به دنبال آشنایی با استاد «رسول روفه‌گر حق» سرِ کلاس مرمت به رشته‌ام علاقه پیدا کردم. استاد بینشی در من ایجاد کرد که متوجه شدم فرش در درون من ریشه دارد و می‌توانم چشم‌اندازی فراتر از تبدیل شدن به طراح فرش ماشینی داشته باشم. می‌خواستم هنرمند بشوم و استاد این افق را برای من ساخت. به رشته‌ام علاقه پیدا کردم و مطالعاتم در مورد زیبایی شناسی، نمادشناسی و… آغاز شد.

 

واحد کارآموزی و ورود به بازار

ترم چهار و پنج برای واحد کارآموزی، بازار را انتخاب کردم. از اول این ذهنیت را داشتم که باید داخل بازار تبریز باشم. دیدگاه غالب این بود که بازاری‌ها به دانشجوها روی خوش نشان نمی‌دهند و یک دافعه وجود داشت. به همین دلیل سر لج افتادم و گفتم باید به بازار بروم. واحد کارآموزی را هم با استاد روفه‌گر برداشتم که فرش شغل آبا و اجدادی‌شان است و در بازار مغازه دارند. طبیعتاً شروع کار برایم عجیب و غریب بود. وقتی وارد بازار شدم، شبیه روح بودم. محیط در حال انکار من بود. گویا حضور ندارم. سوال می‌پرسیدم، کنجکاوی می‌کردم، بی‌محلی می‌کردند، سعی می‌کردند مرا از سرشان باز کنند. ولی همچنان سعی کردم یاد بگیرم و زبان‌شان را بفهمم. احساس می‌کردم این مردم چیزهایی می‌دانند که من برای دست پیدا کردن به این گنج، باید شبیه خودشان شوم، تا راه خودش را به من نشان دهد.

بازار همواره برایم یک نقطه اسرارآمیز بوده است. با خودم می‌گویم این نقطه چه چیزی دارد که چندهزار سال سر پاست و دوام آورده. حتماً این مردم چیزی دارند. واحد کارآموزی باعث شد معاشرت‌هایی شکل بگیرد، چشم‌ها به حضورم عادت کند. قبولم کردند و دیگر انکار نمی‌شدم.

 

داراق

 

باز جوید روزگار وصل خویش

بعد از اتمام دوره کارآموزی، شغل‌های مختلفی را تجربه کردم، اما هیچ کدام جای بازار را نگرفت. بازار مأمنی شده بود که به آن پناه می‌بردم. هنوز گمشده‌ام را پیدا نکرده بودم. سرانجام به استادم گفتم که می‌خواهم به بازار برگردم و این شد که در مغازه استاد، کار رفوگری را شروع کردم. تکنیک‌های مختلف و مرمت بافته‌های مختلف را یاد گرفتم و کار می‌کردم. این تجربه، فرصتی برای آموزش فراتر بود. فرش‌هایی که داخل کتاب‌ها با کلمه خوانده بودم را از نزدیک می‌دیدم و می‌توانستم آنها را لمس کنم. تجربه حسی‌ام با فرش در بازار کامل شد و مطالبی که در گذشته مطالعه کرده بودم بیشتر برایم قابل استفاده شد.

 

غرابتی که به قرابت رسید

همین روال ادامه داشت تا اینکه در ارشد پذیرفته شدم. منی که هیچ علاقه‌ای به رشته‌ام نداشتم و در ترم‌های اول قصد انصراف داشتم، دانشجوی کارشناسی ارشد پژوهش در فرش دانشگاه هنرهای اسلامی تبریز شدم. به مطالعات بین‌رشته‌ای علاقه داشتم. در مسیر تصمیم‌گیری برای پایان‌نامه، با دکتر ایزدی جیران، مردم نگار، صحبت کردم و در نهایت با حمایت و تشویق‌های استاد راهنمای اول و دکتر ایزدی شروع به پژوهش مردم‌نگارانه در بازار فرش تبریز کردم.

شروع به کار کردم و تازه فهمیدم زن بودن در بازار یعنی چه. متوجه جنسیتم شدم. فرآیند پذیرشم در محیط بازار به مرور و محافظه‌کارانه پیش رفت. تا جایی که بالاخره پذیرفتند من یک دانشجو و پژوهشگر هستم و در بازار گشت می‌زنم و می‌نشینم و در مورد آن می‌نویسم.  

در این مسیر برخی مسائل بر من روشن شد. متوجه ساز و کار بازار شدم. در بین آنها بودم و تقلید می‌کردم. این باعث شد دلیل ساختارها، الگوها و ارزش‌هایی که در ذهن دارم را بفهمم. در همین اثنا پدرم پیشنهاد داد که یک مغازه در بازار بگیرم و آنجا مستقر شوم تا کارهای پژوهشم راحت‌تر پیش برود. استادم با هیئت امنای تیمچه صحبت کرد و به من اجازه دادند مغازه بگیرم. حمایت بسیاری از طرف بازاریان دریافت کردم. پول پیش نگرفتند و اجاره کمی در نظر گرفتند و می‌گفتند تو اولین دختر ما هستی.

 

زن بودن در بازار

من تنها زنی هستم که در بازار فرش تبریز به صورت تخصصی کار فرش می کنم. دوستان طراح مشغول هستند، اما در فضای بازار نیستند و در دفتر کار می‌کنند. فضای بازار برای منِ زن دوقطبی است. حواسشان به من هست. دوستم دارند، کمکم می‌کنند. جنبه‌ی منفی قضیه این است که با وجود تمام تغییراتی که نسبت به گذشته اتفاق افتاده، اما  فضا همچنان به شدت مردانه است و من به برخی محیط‌ها و امتیازات دسترسی ندارم. شکل آزادانه ارتباط و معاملاتی که بازاریان با هم دارند با من قابل مقایسه نیست. برای کسبه‌ی بازار «کار» بسیار ارزشمند و مهم است. وقتی ببینند کسی کار می‌کند از او حمایت می‌کنند، چون معتقدند تعطیلی و خاموشی چراغ هر مغازه، باعث کسادی کار آنها هم می‌شود. نفع جمعی در این محیط جریان دارد. از طرفی مکتب استاد شاگردی که در بازار هست یک فضای مراقبتی ایجاد می‌کند و همه‌ی اعضای جامعه نسبت به شاگرد همکارشان احساس مسئولیت می‌کنند.

 

دراق بازار تبریز

 

و داراق متولد شد

در طول روند پژوهش دکتر ایزدی به من گفت حالا که زمانت را در بازار می‌گذرانی، سعی کن از این بستر استفاده کنی و به فکر کسب درآمد باشی. این باعث شد به سراغ موضوع پروژه‌ی کارشناسی‌ام که استفاده از تکنیک‌های مختلف بافت گلیم برای ساخت اشیای کاربردی بود بروم.

روند پژوهش باعث شده بود هنرمند درونم که همیشه برایم مهم بود را گم کنم. بنابراین با تجربه‌ی موفقی که از پروژه‌ی پایان نامه داشتم شروع به بافت دستبند کردم. به چند نفر از دوستانم آموزش دادم و به این ترتیب «داراق» در سال ۹۹ خلق شد و به مرور رشد کرد.

دست‌بافته‌ها هویت تاریخی ما را شکل می‌دهند، اما شرایط اقتصادی جامعه، کوچک شدن خانه‌ها و تغییر سبک زندگی‌ها باعث شده این هنر به مرور از خانه‌های ما حذف شود. «داراق» برای جلوگیری از فراموشی هنر دیرینه‌مان، با الهام از تکنیک‌ها و نقش‌ها و رنگ‌های قالی و گلیم‌، محصولاتی تولید می‌کند که افراد بتوانند با پرداخت هزینه کم آن را با خود به همراه داشته باشند.

کارهای داراق به صورت مجموعه تولید و توزیع می‌شود. تک تک هنرمندان، هر «داراقی» که خلق می‌کنند را بر اساس یک اندیشه تولید می‌کنند و خودشان را در بین تاروپودها بیان می‌کنند. در واقع هویت خودشان روی کارشان هست.

یک سری کارهای دیگر هم بازآفرینی نقوش است که خودم کار می‌کنم. مثلاً فرش آذرشهر را به صورت مینیمال بازطراحی و بازآفرینی می‌کنم. معمولاً کسانی طالب این کار هستند که قصد مهاجرت دارند و می‌خواهند نشانه‌ای از خانه و وطن را با خود به همراه داشته باشند.

شناسنامه دستبند

آینده داراق

دوست دارم یک مدرسه بافندگی داشته باشم تا تکنیک‌های کهن‌مان حفظ شود. در حال حاضر به هنرجویان آموزش می‌دهم. «داراق» یک مدرسه است. آموزش‌های ما به صورت پایه‌ای است و به هیچ زمینه‌ای نیاز نیست. در کارگاه‌های آموزشی بخش‌های مختلفی مانند گشت‌های بازارگردی، رنگ‌شناسی، مطالعه مقالات و کتب تخصصی و … داریم. در واقع خلاقیت آموزش می‌دهم. همیشه در ذهنم بود بافت را از حالت تجاری خارج کنیم و مثل وقتی که برای نقاشی قلم در دست می‌گیریم، هنگام بافت هم چیزی خلق شود که من بافنده افکار و ذهنیاتم را به تصویر بکشم و تخلیه احساسات رخ دهد و برای تجربه یک حس خوب ببافم. البته که درآمد هم مهم است. به نظرم امرار معاش هم به دنبال خلقِ حس زیبایی شناختی می‌آید.

 

بی‌شک در این آب و خاک کم نیستند جوانانی مثل نگین که دغدغه تاریخ و فرهنگ دارند. نگینی که عرق وطن و هم‌وطن باعث می‌شود هنگام صحبت از وضعیت نا به سامان فرش ایران و بافنده‌ها و به یغما رفتن تاریخ و فرهنگ و هنر و تمدن چندهزارساله بغض کند. از بیان خاطره خاطره خرید تاجر ترکیه‌ای که فروشنده را مجبور به فروش فرش‌ها به قیمتی نازل می‌کرد، خاطرش مکدر و صدایش لرزان شود. جوانانی که می‌خواهند علم را به عمل ببندند و میراث‌داران نیکویی برای نیاکان خود باشند، اما تنگ‌نظری‌ها و کوته‌بینی‌ها روز به روز عرصه را برآنان تنگ می‌کنند. دور باد روزگاری که نور امید این سرمایه‌های کشور، به کورسویی بدل شود.

سئویل محدث

پیام آذربایجان 

 

در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://payamazarbayjan.ir/?p=11581

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

پربحث ترین ها

تصویر روز:

هیچ محتوایی موجود نیست

پیشنهادی: