خبر ناباورانه سقوط بالگرد هشتمین رییس جمهور، آیتا… رئیسی و همراهان در روز تولد مولای هشتمین، در دل منطقه کوهستانی آذربایجان، در دره و جنگلی که تازه هوای سبزه و بوی بهشت وزیدن گرفته بود. همه چشمها را نمدار و دلها را پر از اندوه و کوی و برزن را سیاهپوش کرد.
وعده شهادت در راه خدمت به مردم، رزقی ابدی و هدیهای ثمین و دستنیافتنی بود که گویی از سوی امام رضا(ع) نصبیشان شده بود.
این نعمت هر چند گوارای روح و جانشان شد و در پروازی اردیبهشتی مزد خدمت و محبت به مردم را گرفتند. اما برای بازماندگان حسرتی و دریغی فراوان ماند با واگویههایی از فراق با مردمی وفادار و مهربان که حتی اگر دغدغهای و گلایهای هم داشتند، آمدند و کاروان در مه و باران به سفر رفته را با جلال و شکوه بدرقه کردند.
همه ایران در اندوه نشست، اما در آذربایجان و تبریز، اندوهی دیگر و افسوسی دیگر نصیب تبریز شد. استاندار تازه به مسند نشسته، مالک رحمتی که نیامده در تکاپوی گرهگشایی و دویدن و پر از انرژی برای کار بود، رحمتی برای تبریز بود که همراه این کاروان، رحمت و نعمتش از سر تبریز کم شد و دریغ که این پرواز بهشتی یک خسران بزرگ و جبران نشده دیگر داشت. آیتا… آلهاشم، امام جمعه محبوب تبریز، پدری که هویت و اعتبار تبریز بود همسفر بهشتیان شد.
آیتا… آلهاشم، از اولینهای روزگار و از اولینهای تبریز بود. اولین بانی میزهای خدمت در کشور بود و اولین میز خدمت به مدد فکر و ابتکار و خیرخواهی او در تبریز دایر شد و بعد صدایش به همه ایران رسید. اولین امام جمعهای بود که از همان اولین روز نرده و حصار و جایگاههای مخصوص بین مقامات و مردم و مسئولین را برچید و اعلام کرد در نماز جمعه فقط یک در داریم و آن در نمازگزاران است و از در خاصی که برای ورود و خروج مسئولین بود نمیآمد.
اولین امام جمعهای بود که فیلمهای خوب و ارزشمند سینماهای شهر را رصد میکرد و پای منبرش مردم را تشویق به دیدن این فیلمها میکرد و خودش همراه مردم به سینما میرفت.
آیتا… آلهاشم اولین امام جماعتی بود که با مردمنوازی و محبت برای تماشای فوتبال به استادیوم تراکتور میرفت تا مردم و هواداران را از افتادن در دام رفتارهای افراطی و تعصبهای بیجا و سیاستزدگیها و زیادهرویهای رایج دور کند.
مشی او مردمی و سیرهاش پیامبرگونه بود. از اولینهای امام جماعت بود که کرامت انسان را به جنسیت و ظاهر معنا نمیکرد و در سخنرانی پیش از خطبه با همه مخالفتها و هیاهوهای افراطی از نماینده خانم استان دعوت کرد تا سخنرانی کند و نگذاشت شأن و حرمتش را به خاطر زن بودن تخریب کنند.
از اولینهای امام جماعت بود که در خانه نمینشست تا مردم به سراغش بیایند و خودش به سراغ مردم میرفت از دالانهای تو در توی بازار تا خیابانهای تازه و کهنه تا محرومترین محلهها میرفت و با اهالی شهر و مخصوصاً دستفروشان سلام و محبت داشت و پیگیر حال و وضعیت کارشان بود.
امام جمعه محبوبی که پیاده نانوایی میرفت و گاه با اتوبوس و تاکسی و مترو به میان مردم میرفت و با رویی گشاده و صمیمی در خیر و شر مردم شرکت میکرد.
از وقتی تبریز آمده بود تبریز با همه سلیقهها و فکرها و عقیدهها یکرنگ شده بود و آشتی دادن بین مردم اولین دغدغه زندگیاش شده بود.
در زمانهای که دینگریزی و عمامهپرانی و مکاتب و ایدئولوژیهای خداناباوری دلخوشی و نماد روشنفکری عدهای شده بود، همین دینگریز و دینستیزان وقتی ناگزیز او را میدیدند به عمامهبوسیاش میرفتند. سیدی با لباس پیامبر که فقط لباس پیامبر بر تن نداشت. او شبیهترین روحانی به سیره پرمهر پیامبر بود که با مردم با خلوص و تعادل حرف میزد و اگر دینگریزان شیفته او بودند به خاطر این بود که رفتار و زندگی روزمرهاش را دیده بودند و نقصی و اختلافی در حرف و عملش نبود… تا بود و به هر کجا قدم گذاشته بود از قلبها دلربایی کرده بود. از سالهای جنگ و جبهه تا سالهایی که سایه مهرش در ارتش بود ناشر بیمنت محبت به مردم بود. تنها یک پدر معنوی و باتقوا میتواند برای همه مردم شهر از هر طیف و سلیقه و جریانی و هر فکر و نقدی که دارند سایه سر باشد.
در میان تمام این اولینها، سرآمدترین اولینهای روزگار در روش و مشی ایشان بود.
جذب توده مردم به دین و ایجاد علاقه به ارزشهای اسلامی، با بحثهای فقهی و تخصصی و گفتن احکام و وضع قوانین پیچیده مشی او نبود بلکه رفتار واقعی و عینی زندگیاش بود، چیزی که مردم در بیرون با او ارتباط برقرار میکردند و او را پذیرفته بودند.
دریغ از چنین بهار و چنین تقویمی که رقم خورد و امام جماعتی که از اولینهای شگفتانگیز تبریز و ایران بود به آسمانها پیوست…
به قلم: یلدا رنجبر خراسانی