حالا باید چکار کنیم؟

دل قوی‌دار عزیز من! دل قوی‌دار …
حالا باید چکار کنیم؟

ما شهروندان عادی درگیر جنگی شدیم که نقشی در آغاز آن نداشتیم و بعید است که با توجه به اتفاقات شب گذشته خیلی در پایان دادن به آن بتوانیم کاری بکنیم.

وقتی چنین موقعیتی رخ می‌دهد چکار می‌توانیم بکنیم؟

جواب‌ها کلیشه‌ای اما واقعی است، احتمالاً هر کشوری که درگیر جنگ شده مردم همین حرف‌ها را زده‌اند. اینکه باید خونسردی را حفظ کرد، باید به آرامش خودمان کمک کنیم، باید از توزیع استرس و خبر بد جلوگیری کنیم و …

من در هر چیزی تردید داشته باشم در یک چیز تردید ندارم، اینکه «تمام می‌شود». تمام می‌شود و به زندگی عادی برمی‌گردیم، عزیزان و ساختمان‌هایی را از دست می‌دهیم و ممکن است تغییرات عمیقی درون ما و پیرامونمان رخ بدهد اما کماکان مادرها قورمه‌سبزی‌خواهند پخت، پدرها کنترل تلویزیون را دستشان می‌گیرند، پسرها و‌ دخترهای نوجوان عاشق می‌شوند و به حرف کسی گوش نمی‌دهند، گویندگان خبر با اغراق از پیشرفت‌ها حرف می‌زنند و کارمندها هر وقت فرصت کنند اداره را می‌پیچانند!

می‌دانم در این شرایط خواندن این جملات خیلی روی اعصاب است اما چند ماه بعد می‌بینید که همینطور است، ممکن است‌ روزهایی از راه برسد که غبطه بخوریم به حالمان در سال ۱۴۰۴، به همان روزهایی که به نظرمان مزخرف بود و امکان نداشت زندگی از این بدتر شود، با حسرت بگوییم قدر آن روزها را ندانستیم.
ممکن است اوضاع بهتر شود. تقریباً هیچ‌کس، هیچ‌چیز نمی‌داند حتی آنها که وانمود می‌کنند همه چیز را می‌دانند!

«دل قوی‌دار!»

این دو کلمه برای من حکم‌ جادو را دارد ،حتی وقتی دل خودم شبیه ارگ بم‌ فروریخته است. من جنگ را از نزدیک دیده‌ام، کشته شدن عزیزانم، گرسنگی و فرار، خاکستر شدن خانه‌ها، پیر شدن یک‌شبه پدرها و مادرها و کابوس‌هایی که بچه‌ها با خودشان حمل‌کردند. در کتاب #جنگ_بود در موردش نوشته‌ام اما ماجرا این است که جنگ فعلی خیلی متفاوت است، نه آنقدر جنگ است که آدم‌ها کافه نروند، نه آنقدر صلح است که بوی باروت و خون نپیچد توی هوا!

این جنگی نیست که «با نوای کاروان بار بندید همرهان» جوان‌ها از زیر اسپند بگذرند و بروند خط مقدم، این جنگی است که غولی با چشم‌های قرمز از توی سیاهی آسمان به زمین زل می‌زند و هر جایی را که بخواهد ویران می‌کند. نه سنگ من و تو به آسمان می‌رسد نه دود دل دردمندان چشم غول را کور می‌کند. زنان و مردانی وسط این هیاهو با تمام وجود دارند می‌جنگند با غول، با شجاعت و جسارتی مثال‌زدنی ولی کافی نیست انگار.

در چنین شرایطی دل قوی‌داریم و امیدوار باشیم به روحی که در ذره‌ذره این خاک وجود دارد، روح سربازان، پدران و مادران و پسران و دخترانی که در طول تاریخ از ایران دفاع کردند، حتی وقتی زورشان‌کم بود، شمشیرشان کُند بود، اسلحه‌شان فشنگ نداشت.

این جنگ هم تمام می‌شود، دیر یا زود، با زخم‌هایی بر تن و روح‌مان اما چاره‌ای نداریم جز ادامه دادن و مراقبت از اینکه «بدتر از این نشود»، چیزی که همیشه نگرانم می‌کند تجزیه و تفرقه است، هر جا نشانه‌اش را دیدیم محکم جلویش بایستیم، ما گذر می‌کنیم از این طوفان موشک و آتش … باید گذر کنیم، چون قرار است بعد از این، دوباره زندگی‌ کنیم، دوباره دلتنگ‌ شویم، دوباره غبطه بخوریم به هم، دوباره تلاش کنیم برای بهتر شدن، دوباره‌ به‌ گلدان‌هایمان آب بدهیم و دوباره جلوی آینه لبخند بزنیم به خودمان که شبِ سیاه هم گذشت و «هنوز زنده‌ایم و مثل هر درخت دیگری پُر از پرنده‌ایم!»

دل قوی‌دار عزیز من! دل قوی‌دار …

به قلم: احسان محمدی

پیام آذربایجان

در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://payamazarbayjan.ir/?p=12498

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

پربحث ترین ها

تصویر روز:

هیچ محتوایی موجود نیست

پیشنهادی: