به یاد حمید آرش آزاد

شعر طنز: کیف شاعر

آن موتور داري كه كيفِ بنده را قاپيده است / گوييا در ظلمتِ شب، گربه را خز ديده است
کیف قاپ

به جوانِ موتورسواری که کیفم را قاپید

 کیف شاعر

 

آن موتور داری که کیفِ بنده را قاپیده است

گوییا در ظلمتِ شب، گربه را خز دیده است

چون که کیفِ چرمی‌ام زیبا و شیک و پیک بود

ظاهرِ زیبایش آن بیچاره را گولیده! است

حتم دارم ساعتی لبخندِ پیروزی زده

بعد از آن، لبخند رویِ صورتش ماسیده است

همچو ماست تازه، شیرین بود اوّل کامِ او

بعدِ یک ساعت، چو دوغِ مانده‌ای ترشیده است

من یقین دارم که وقتی باز کرده کیف را

آن زمان فهمیده که، این دفعه را چاییده است!

ـ «این چنین کیفِ قشنگی، پس چرا خالی ز پول؟!»

از تعجب، شاخ‌ها روی سرش روییده است

کاهدانی بود کیفم، ظاهرش امّا چو قصر

دزدِ ناشی، کاه را جایِ پلو بگزیده است

داخلِ کیفم سجل بود و سه ـ چارتا شعرِ طنز

لابد آن یارو به شعر و ریشِ من خندیده است

قافیه هر چند تکراری شد، امّا ای حریف

کی کسی در کیفِ شاعر پول و مولی دیده است؟

تازه آن هم شاعری که در همان آغازِ برج

همسرش از بوستانِ کیف او گل چیده است؟

پیام آذربایجان

در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://payamazarbayjan.ir/?p=11168

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

پربحث ترین ها

تصویر روز:

هیچ محتوایی موجود نیست

پیشنهادی: