قسمت اول
ایوب(صمد) زینالی فرید، یکی از شخصیتهای برجستهی فرهنگی شهر تبریز است که به رغم اشتغال به حرفهی صنعتی، روحیهی لطیف و شاعرانهاش ساری و جاری مانده است. این روحیه در کنار عشق به طبیعت و ذهن دغدغهمند باعث شده بخش قابل توجهی از وقت و انرژی خود را صرف تحقیقات گسترده روستاهای آذربایجان، مردمشناسی، اسطورهشناسی و بررسی آداب و رسوم این خطهی غنی بکند و عصارهی آن را در قالب مقاله، کتاب، داستان و شعر در اختیار علاقهمندان قرار دهد.
وی در سال ۱۳۳۰ در شهر تبریز متولد شد. تحصیلات مدرسهای خود را تا اخذ مدرک فوق دیپلم از انستیتو تکنولوژی کشاورزی ادامه داد و بعد از اتمام دورهی سربازی در کارخانهی ماشینسازی تبریز مشغول به کار گردید. در ادامهی این مسیر به کارخانهی لیفتتراک سازی سهند منتقل و بعد از آن نیز به شرکت هاکسیران دیزل(شرکت صانع) فرستاده شد. در سال ۱۳۸۴ بازنشسته شده و با نامهای هنری «صمد چایلی»، «ایوب فرید» و «ص. فرید» فعالیتهای خود در عرصههای فرهنگ و ادبیات را پی گرفته. جهت آشنایی بیشتر با این چهره فرهنگی، به گفتگو با او نشستیم.
اولین پرسشام در رابطه با نام ادبی شماست. چرا نام «صمد چایلی» را برای خود انتخاب کردهاید؟
نام شناسنامهای من «ایوب» است. با این همه از همان روزهای اول تولد، با نام «صمد» مورد خطاب قرار گرفتهام. هنگام انتخاب اسم ادبی، آنچه در رابطه با جزء اول این نام به دلم نشست این بود که با اسم «صمد بهرنگی» و «صمد وورغون» همخوانی داشت. اما انتخاب واژهی «چایلی» به این سبب بود که واژهی چای از افق معنایی عمیقتری برخوردار است.
«چای» در زبان ترکی به معنای رودخانه است که به هنگام ترکیب با پسوند «لی» معنای «کسی که دارای خصوصیات رودخانه است» را میدهد. در انتخاب این واژه نیز، شخصیتهایی نظیر «علی آقا کـﯚر چایلی»، «حمد آراز» و «لنین» مدّ نظرم بود، که اولی نامش را به رودخانهی «کُر(کـﯚر)»، دومی به رودخانهی «آراز» و سومی به رودخانهی خروشان «لنا» پیوند داده است. رودهای روان در حرکتاند و در مسیر خود سرزمین را آباد و نیز توسط بستر خود کوهستان را به دریا وصل میکنند. اکنون که به نام ادبیام دقیقتر مینگرم، به نظرم میرسد که در انتخاب جزء اول آن دقت کافی به خرج نداده و در مورد جزء دوم بسیار هشیارانه تصمیم گرفتهام.
گفت و گوی امروزی ما، بیشتر دربارهی فرهنگ و ادبیات خواهد بود. لطفاً نظرتان را به طور خیلی خلاصه در این مورد بیان کنید.
آنچه ما امروز «فرهنگ» مینامیم، مفاهیم گوناگون و متعددی در بستر زمان و مکان داشته است. به عنوان مثال گفته شده است که «فرهنگ یعنی جدا شدن انسان از طبیعت و شکلگیری انسان به عنوان موجودی که میان خودش و طبیعت فاصلهگذاری میکند.» یا، «فرهنگ شیوهی زندگی است.» از این تعاریف چنین برمیآید که فرهنگ نه تنها رابطهی تنگاتنگی با زندگی و کردار اجتماعی دارد، بلکه ریشهی آن در عین حال زندگی مادی جامعه است. این واژه که در زمانهای گذشته با معانی «فعالیتهای کشاورزی»، «کشت اندیشهها در ذهن» و «الگوهایی از شناخت بشری که به صورتبندیهای اجتماعی، باورها، عادتهای رایج» شناخته میشد، در چند دههی اخیر به معنای «کرداری سازندهی معناها بیان شده است».
اندیشمندان زیادی در عرصههای مورد بحث ما، درخشیدهاند. میتوانید چند نفر از این دانشمندان را نام ببرید؟
به طوری که شما اشاره کردید، تعداد این اندیشمندان بسیار است. «آنتونیو گرامشی» با طرح بسیار مهم واژهی «هژمونی»، کنترل فرهنگی جامعه را به خوبی نشان داد. به نظر او، طبقهی سرمایهدار کارگران و مزدبگیران را با دو طریق تحت سلطه قرار میدهد. این دو راه عبارتند از: استثمار در اوقات کار و کنترل فرهنگی در اوقات فراغت. طبقهی مسلط، از مراکز فرهنگی خود و از طریق تلویزیون، رسانهها و مطبوعات و… ذهن طبقهی تحت سلطه را برای تن دادن به استثمار در اوقات کار آماده میکند. گرامشی میگوید: «هژمونی، کنترل از طریق اجماع فرهنگی است. فرهنگ در هر عصری نهایتاً چیزی جز پذیرش رضایتآمیز ارزشهای طبقهی بالا به وسیلهی عامّهی مردم نیست». به غیر از گرامشی، اندیشمندان مکتب فرانکفورت نظیر «هورک مایر»، «آدورنو»، «هربرت مارکوزه» و… نیز با طرح موضوع «صنعت فرهنگ» نظرات تأثیرگذاری در این موارد ارائه کردهاند.
از دیدگاه مکتب فرانکفورت «کار ویژهی صنعت فرهنگ سازمان داده به زمان فراغت است. همچنان که کار ویژهی نظام صنعتی، سازمان دادن به نظام کار بوده است. صنعت فرهنگ وعدهی گریز از تقلای کار روزمره را میدهد». از دیدگاه این مکتب «صنعت فرهنگ در خدمت تأمین نیازهای کاذب روزمره و سرکوب نیازهای واقعی و راستین به کار برده میشود. صنعت فرهنگ در سرمایهداری مدرن زمینهی گسترش «توهم آزادی» را به وجود میآورد». پرسشی که این دیدگاه در مفهوم آزادی مطرح میکند این است: «آزادی از چه، چگونه و چرا؟».
دیدگاهی که شما به آن اشاره میکنید، از فرهنگسازی طبقهی مسلط سخن به میان میآورد؛ فرهنگی که از طرف پایینیها مصرف میشود، تا منافع تعداد اندکی از افراد جامعه تأمین شود. آیا برداشت من درست است؟
دیدگاه اساسی و مهمی که «کارل مارکس» در این باره مطرح کرده، چنین است: «طبقهی حاکم کنترل وسایل تولیدات فکری را نیز در دست دارد. به طوری که آنان که فاقد وسایل تولید فکریاند، در مجموع زیر تأثیر این ایدهها قرار دارند». در این دیدگاه فردگرایی جامعهی سرمایهداری مورد نقد قرار گرفته و به نقش تاریخی فاعل تأکید شده است. «فاعل آفرینش فرهنگی ضرورتاً فاعل جمعی و تاریخی است. ارتباط فرهنگی بین ذهنهایی نیست که حکم جوهرهای منفرد را دارند؛ بلکه درون ـ ذهنی یعنی ذاتی این ذهنیت اجتماعی است. در واقع همان گونه که گرامشی یادآوری میکند، فرهنگ در قالب مقولههای ذهنی، مقولههای احساسی، تعقل و… برای قوام و انسجام فاعل تاریخی(گروه یا طبقهی اجتماعی) تلاش میورزد و همین مقولهها در فرآیند تولید متنها و آثار هنری نیز فعال هستند».
چه نسبتی میتواند در جهاننگری طبقاتی بین اقتصاد و فرهنگ وجود داشته باشد؟
در جهاننگری ماتریالیستی رابطهی تنگاتنگی بین زیربنای اقتصادی جامعه و روبناهای فرهنگ و… وجود دارد. بدین معنا که در حرکت جامعه، رابطهی دیالکتیکی بین زیربنا و روبنا برقرار است؛ با این تأکید که آغازگاه این حرکت مثل حرکات «عینی ـ ذهنی»، مادّه میباشد. به بیان دیگر، «پدیدههای فرهنگی در زمینه و موقعیتی با معنا میشوند. نمیتوان آن زمینه را نادیده گرفت».
پاسخ شما بیانگر این امر است که فرهنگ امری جهانی است. در این صورت به نظر شما فرهنگ ملی چه جایگاهی در سطح جهان دارد؟
به طوری که مانوئل کاستلز گفته است: «از نظر ملیگرایی فرهنگی، ملت محصول تاریخ و فرهنگ یگانهی خود است». این در حالی است، که تمام هویتها و فرهنگها در انواع ساختارها واقع شده و در طول زمان با گسست مواجه میشوند. هویت استوار به تفاوت است «هویتسازی جز از راه نظارت بر دیگری و آزار و شکنجهی او ممکن نیست. خودرا نمیشناسی مگر از راه گسترش سلطهی خود بر دیگری». در مقابل این نگرش، این دیدگاه وجود دارد که انسان موجودی جهانی است. این موجود از لحاظ نژادی با حیوان متفاوت است و نژاد آن همانا واژهی «انسان» است و بس. انسان جهانی لایق آن است که فرهنگ جهانی داشته باشد. «پیشتر، فرهنگها همانند انباری بود که در آن ارزشهایی که به طور بنیادین انسانی و ملی هستند گرد میآمدند. در حالی که امروز فرهنگ به کارخانهای همانند است که مکان ساخته شدن و تولید معناها و دلالتها میباشد. اکنون فرهنگ جهان معناهای اجتماعی و تاریخی و مجموعهای از انواع فعالیتهای «نمادین» و با معنا دانسته میشود».
چنین برمیآید که فرهنگ جهانی در دوران ما گستردهتر از آن است که متصور میشویم. در صورت امکان مشخصههایی از این فرهنگ را به اجمال توضیح دهید.
واقعیت این است که همهی ما با این فرهنگ نیز زندگی میکنیم. بنابراین ضرورت دارد که رابطهی خود را با آن معلوم داریم. فرهنگ جهانی «محتوای جهان شمول دارد. تجارب و سنتهای ملل گوناگون جهان را در برمیگیرد. در جستجوی درک و شناخت معیارهای فراگیر و همگانی است. «درک و تحلیل مسائلی چون فقر، بیسوادی، ازدیاد جمعیت، توسعه، حفظ محیط زیست و… از توان فرهنگ منزوی بومی، یا حتی فرهنگ منطقهای خارج است».
مشارکت و همکاری و همزیستی فرهنگ ملل گوناگون، در نگرش کلی و به صورت فرهنگ جهانی قابل طرح و پیریزی است. این مشارکت مستلزم باز بودن هر فرهنگ به روی فرهنگهای دیگر است. فرهنگ جهانی، همان فرهنگ انسانی است. بنابراین هر فرهنگی برای حفظ بهتر هویت ملی خود به روابط نوینی با فرهنگهای دیگر جهان نیازمند است. به عبارت دیگر، آگاهی طبقاتی جوامع گوناگون، ماهیت جهانی دارد و چون در سطوح جهان وسعت یافته است بایستی در بستر فرهنگ جهانی گسترش یابد. بدون شک هیچ فرهنگ ملی توانایی پاسخ به نیازهای انسانی را به تنهایی ندارد.
فرهنگ و ادبیات مقولهای در هم تنیدهاند. با این همه هر یک از اینها حوزههای مستقل و معینی را در بر میگیرند. شما چه دیدگاهی به ادبیات دارید؟
ادبیات نه تنها در فرهنگ، بلکه در تمام شئونات زندگی نظیر مسائل اقتصادی، اجتماعی، هنری و… حضور دارد. برای اظهار نظر و یا ارائهی هر مطلبی باید جملات معنادار برای گفتار و نوشتار داشته باشیم. اما، علیرغم آن ادبیات شفاهی و ادبیات کتبی جایگاه ویژهای در علوم انسانی و زندگی دارند. «ادبیات عالیترین تجلی یک زبان است. هر دو اینها نیز از زندگی الهام میگیرند».
گفت و گو از: معصومه شکوهی
ادامه دارد