به آپارتمان نوسازی آمدهایم. همان اول با آشپزخانه درگیر شدیم! از سنگِ بزرگی که روی اصطلاحا جزیرهاش بود گرفته که برشهای خطرناکی دارد و میتواند به پهلوی آدم یا سر یک بچه برخورد کند، تا برآمدگیِ تزئیناتِ هود که اگر قدبلند باشی، موقع آشپزی به سرت میخورد! گاز، زیادی به دیوار نزدیک است و فقط میشود قابلمۀ کوچک روی شعلههای عقبی گذاشت. سینک جوری است که دقایقی پس از ظرف شستن، آب از جلویش سرازیر میشود و لباس را خیس میکند. آشپزخانه چاه ندارد و نمیشود با شلنگ شستش. حداکثر میشود تی کشید. حتی اگر بخواهی آبِ کمی بریزی، شیبِ آشپزخانه به سمت هال و پذیرایی است و بنابراین آب روان خواهد شد؛ آن هم وقتی که کف همۀ ساختمان سنگ است و آب نه راه نفوذ در موزائیک دارد، نه زود خشک میشود.
بله! وقتی از برابری حرف میزنیم، قصدمان هستیبخشیدن به یک غولِ مَردکُشِ خانمانسوز نیست. دردمان همین چیزهای ظاهرا کوچک اما مهم است. اینجور وقتها یاد عبارتی در رمان برادران کارامازوف میافتم: «لعنت به جزئیات!» جزئیاتی که در یک کلیتِ اساسی ریشه دارند: تبعیض جنسیتی؛ که پسران را از درگیر شدن در خانهداری منع میکند، که دخترها را از ورودِ جدی و اثرگذار در برخی مشاغل بازمیدارد…
هریت مارتینو بر خلاف پدران جامعه شناسی که توجهشان به ساختارهای کلان اجتماعی، بود چه هوشی داشت که گفت «اتاق بچه ها و آشپزخانه بهترین مدرسه برای یادگیری اخلاقیات و خلق و خوی مردم است. آشپزخانه زمانی می تواند اینطور ناقص ساخته شود که طراحانش دستی به سیاه و سفید خانه نزده باشند، یا حداکثر جمعه ها از سر لطف و مهربانی غذایی درست کرده باشند. وگرنه حضور واقعی در آشپزخانه نمی تواند منجر به چنین ساخت و سازی شود؛ آشپزخانه ای که صرفا شیک و قشنگ است.
راه حل چیست؟ در جامعه ای مثل ما که هنوز غالب مردم در چارچوب کلیشه های جنسیتی می اندیشند و می زیند، راه چاره این است یا مردانی که طراح و سازنده و نصاب اند، غذا بپزند و ظرف
بشویند و مرتب کنند و خلاصه حضور در آشپزخانه را به معنای واقعی کلمه تجربه کنند یا زنان حضور پررنگ و جدی در اینگونه مشاغل داشته باشند یا مردان سازنده، مشاور زن کنارشان داشته باشند یا زنان همکار را با دستکم گرفتن و تکه پرانی و آزار جنسی و…. از گود به در نکنند.
این وسط چشمی در واحد هم حسابی به چشم می آید! فقط برای قدبلندها ساخته شده چون در فاصلهٔ ۱۶۰ سانتی متری از زمین قرار دارد و یکی مثل من حتی با بلند کردن پا هم نمی تواند بیرون را نگاه کند.
کسی که جای چشمی را تعیین کرده بی تردید مرد بوده است؛ آن مردی که نه تجربه روی ویلچر نشستن داشته و نه کمترین احتمالی داده است که شاید بعدها دستکم یکی از ساکنان این خانه روی ویلچر باشد.
او این پیشفرض محکم را داشته که نه تنها کودک بلکه نوجوانی هم در این خانه زندگی نخواهد کرد و اگر هم بکند هرگز برای دقیقه ای تنها نخواهد ماند.
آنکه جای چشمی در را مشخص کرده لحظه ای با خودش نگفته شاید پیرمرد یا پیرزنی در این خانه زندگی کند که کمی دولا شده باشد و نتواند به راحتی پشت در را ببیند. حتی الزاما نه کهنسال بلکه ممکن است آدمی بخواهد از چشمی استفاده کند که کمر، پا یا گردنش دچار آسیبی باشد و نتواند تا ۱۶۰ سانت از زمین بلند شود!
امر بدیهی دیگر برای او مذکر بودن تمام ساکنان بوده است وگرنه به این فکر می افتاد که به طور میانگین قد یک زن حتی بزرگسال از یک مرد بزرگسال کوتاهتر است. علاوه براین اگر قد زن بزرگسالی که روی ویلچر هم نیست معمولی باشد نیاز دارد به اینکه برای تأمین امنیتش بتواند ببیند پشت در چه کسی است. البته که یک مرد هم ممکن است مورد حملهٔ یک دزد یا متجاوز قرار بگیرد، اما همه ما می دانیم به لطف «فرهنگ تجاوز» هنوز امنیت و احساس امنیت یک زن بیشتر در معرض تهدید است.
جدای از این زن ساکن در خانه چنانچه مذهبی باشد، می خواهد بداند یک مرد زنگ در را زده است یا یک زن.
لطفا بروید مبل بخرید و این بار هنگام خرید فقط به نشیمن راحت آن به مدت معمول هر مهمانیای فکر کنید. خواهشم این است که هر مبلی را، هم مرد خانه و هم خانم خانه با این ملاک ارزیابی کنند. حتما حواستان هست که نشیمن استاندارد یعنی ارتفاع مبل از زمین قدری باشد که پاهایتان روی زمین قرار بگیرد و زانوهایتان چند سانتی بالا بیاید. کمرتان هم از پشت به تکیه گاه برسد. ۹۰% مبل ها برای آقایان استاندارد است. اعتراف می کنم که خود من در اکثر مهمانیها چهارزانو روی مبل مینشینم، چون هیچ چیز مبل با هیچ جای من نمیخواند.
حالا بیزحمت برای خرید صندلی اداری تشریف ببرید؛ صندلیای که بتوانید چند ساعتی روی آن پشت لپتاپتان بنشینید و کار کنید. شرط میبندم مرد خانه در همان مغازۀ اول یا نهایتا سوم صندلی مطلوبش را پیدا میکند. ولی از خانم خانه خواهش میکنم اطلاع دهند که در مغازۀ چندم صندلی استانداردشان را پیدا کردهاند…
سال پیش برای تجهیز خانه در شهر میگشتیم. شاید نزدیک ۱۰ مغازه برای پیدا کردن صندلی اداری استاندار برای یک خانم رفتیم. همه جا مغازهدار جنس اعلایش را رو میکرد و با این خیال که این دیگر ردخور ندارد، منتظر بود وارد معامله شویم. وقتی آن صندلی را هم پس میزدم و میگفتم: “همۀ اینها با استاندارهای بدن مردانه ساخته شده است”، آنقدر تعجب میکردند که انگار کسی از فضا آمده و دارد این حرف را میزند. هنوز که هنوز است هر وقت پروژۀ کاری طولانیمدتی به تورم میخورد که میدانم برای انجامش باید ساعتها پشت لپتاپ بنشینم، اولین غصهام وضعیت نابهسامان صندلی کاریام است و زانودردها و کمردردهایی که در انتظارم هستند.
از چتر دیگر میگذرم که انگار فقط برای موجودات چهارشانۀ درشتهیکل طراحی شده است؛ در پیادهرو دو برابر عرض خودت جا میگیرد و خودت بیشتر از دیگران از گرفتن آن معذب هستی…
بیخود نیست مفهوم «تجربه زیسته آنقدر مهم شده است و پرتکرار. اما صرفا تجربه زیستن نیست که می تواند بدیهیات را برای ما به چالش بکشد. من هیچگاه در نزدیکانم فردی که روی ویلچر نشسته باشد نداشته ام. آنچه یادم داد چیزهای ساده ای مثل طراحی کابینتها و جای چشمی در می توانند وجودِ نابرابریهای جدی را یادآوری کنند، آنچه باعث شد از خود بپرسم چرا برخی ویژگیهای جسمانی آدمها را در شرایط نابرابر گیر می اندازد، فمینیسم بود؛ که به من آموخت منطق بنیادین همهٔ تبعیضها یکی است: «محرومیت افراد از حقوق انسانی خویش به دلیل ویژگیهای انتسابی شان». نیاز مبرمی داریم به بیشتر خواندن و نوشتن و چانه زنی برای رسیدن به جهانی منعطف در برابر سن و معلولیت و مذهب و جنسیت و نژاد و اقلیم …
دلم میخواهد بدانم همچنان میتوان از این جنبش ترسید؟