عشقی که نرم نرمک جان گرفت
هفتهی آخر مهر ماه شاهد برگزاری یازدهمین نمایشگاه ملی صنایع دستی بودیم که در این رویداد فرهنگی ـ هنری هنرمندانی در زمینههای مختلف صنایع دستی اعم از ورنی بافی، میناکاری، حکاکی روی فلز و نقره، چاپ باتیک، ممقان دوزی، سفال و سرامیک، جواهرسازی و … از نقاط مختلف ایران گرد هم آمده و به ارائهی آثار خود پرداختند.
قدم زدن در این فضا و تماشای محصولات هنرمندان جای جای این مرز و بوم حسی دوگانه به انسان میداد. دوگانهای که غرور و لذت را در کنار تأسف و غم مینشاند. مشعوف از دیدن این همه زیبایی و غمگین از بازار کساد خرید و فروش آثار و البته جایگاه به یغما رفتهی هنر ایرانی در جوامع بینالمللی، به رغم برخورداری از پتانسیلهای بالای هنرمندان بودیم. در این میان با هنرمندی از شهر تاریخی مراغه آشنا شدیم که اندیشهی والایش در هنر و کلام او متجلی بود.
لیلا غفاری، فارغالتحصیل رشتهی صنایع دستی و هنرمند فعال در حوزهی حکاکی روی فلز که از همان کودکی سرشتی آمیخته با هنر داشته از گذشته چنین یاد میکند: «از بچگی به هنر علاقه داشتم و در تمام طول تحصیلم در مدرسه خطاطی و نقاشیهایم مورد توجه معلمها قرار میگرفت. این استعداد و ذوق هنری در خانوادهی ما ارثی است و همهی اعضای خانوادهام به نحوی از آن برخوردار هستند. اولین فعالیت جدی هنریام بعد از دیپلم آغاز شد. قبل از ورود به دانشگاه به سراغ خوشنویسی رفتم و تا رسیدن به درجه ممتاز در سه خط نستعلیق، شکسته نستعلیق و کتابت ادامه دادم. وارد دانشگاه شدم و به همین واسطه رشتههای مختلف هنری مثل معرق، طراحی سنتی، تذهیب و… را تجربه کردم.
علاقه به حکاکی جوانه زد
سال ۸۷ برای اولینبار و به عنوان واحد درسی با رشتهی حکاکی روی فلز آشنا شدم. اصلاً تصور نمیکردم که روزی شغل و حرفه و تمام زندگی من شود. در ابتدا برایم بسیار سخت بود و خستگی کار باعث میشد عصب انگشتانم درگیر شود و حتی روی کنترل و شکل ظاهریشان هم تأثیر میگذاشت. اما رفته رفته به حکاکی علاقه پیدا کردم. وقتی نتیجه کار را میدیدم، قلم میزدم و رد قلم روی مس میافتاد و یک اثر براق و پرجلوه از خود به جا میگذاشت بیش از حد مجذوب این کار میشدم. در آن کلاس بین ۳۰ دانشجو من جزو بهترینها شدم.
سودای ورود به بازار
بعد از اتمام دانشگاه مشغول پایان نامه شدم. یک روز آگهی آموزش حکاکی روی فلز را در یکی از آموزشگاههای صنایع دستی مراغه دیدم. چون از زمان دانشگاه ذهنیت مثبتی در مورد این رشته داشتم جهت تفنن و البته تنوع تصمیم به ثبت نام گرفتم. چون کارهای پایان نامه خستهام کرده بود و نیاز به تغییر داشتم. در دورهی پیشرفته استاد زاکار (زاکار باغداسارزاده بوداغیانس) که از اساتید برجستهی حکاکی نقره در سطح کشور و خارج از کشور هستند برای آموزش آمدند. همهی استادهایم از کیفیت کارم رضایت کامل داشتند. بعد از اتمام دوره که استاد زاکار به تبریز برگشتند من را به جای خود برای تدریس معرفی کردند.
هر چه کار میکردم بیشتر علاقه پیدا میکردم. تا جایی که تصمیم گرفتم مغازه بگیرم. خانواده مخالف بودند و میگفتند نمیتوانم از پس محیط بازار بربیایم. اما این فکر مثل خوره به جانم افتاده بود و تا لحظهی به انجام رساندنش آرام و قرار نمیگرفتم. هیچ برنامه یا سرمایهای نداشتم اما میدانستم که باید این کار را انجام دهم.
و من مغازهدار شدم
به دنبال مغازه رفتم. داخل پاساژ یک مغازه کوچکی پیدا کردم که ویترینش آماده بود و دیدم مناسب کار من است. مغازهدار مرد بسیار خوبی بود. زرگر و علاقمند و کلکسیوندار صنایع دستی و وسایل آنتیک بود. چون دید دختری هستم که برای کار و هنرم تلاش میکنم تحسینم کرد و برای حمایت از کارم، گفت یک ماه بدون قرارداد و هزینه مغازه را به تو میدهم. تجربه کن ببین میتوانی کار کنی و دخل و خرجت میخواند یا نه. بعد بیا قرارداد ببندیم. تصمیم قطعی را یک ماه بعد میگیریم.
اسفند ماه بود. هفتهی آخر اسفند معمولاً میراث فرهنگی در مقابل موزهی ایلخانی مراغه برای نوروز نمایشگاه برگزار میکند. با من تماس گرفتند و جهت شرکت در نمایشگاه دعوتم کردند. موزهی ایلخانی، موزهی تخصصی است و بازدیدکننده زیادی از همه جای ایران دارد و تا اردیبهشت ماه بازدید هست. فرصت خوبی بود، چند کار کامل که داشتم را برداشتم و به آنجا رفتم. زمانی را که بقیه غرفهداران صرف استراحت و یا معاشرت میکردند من کار میکردم و قلم میزدم.
اشتیاق خاصی برای کار داشتم و حس عجیبی به من دست میداد. در نهایت کلی فروش کردم، به پولهایی که درآورده بودم نگاه میکردم و باورم نمیشد. پول پیش و اجارهی چند ماه مغازه تأمین شد و من سر از پا نمیشناختم. رفتم و قرارداد بستم.
شبانهروز کار میکردم
کارهای آمادهی کمی داشتم و ویترین خالی به نظر میرسید. از بقیه مغازهداران که انبار و مغازهی پری داشتند خجالت میکشیدم و میگفتم من هم باید ویترینم را پر کنم. شبانهروز کار میکردم. نه خستگی میدانستم و نه گرسنگی. در خانه و زمان استراحت هم کار میکردم. برای اینکه نور اتاقم مزاحم خواب خانواده نشود و مانع کارم نشوند. با چراغمطالعه حکاکی میکردم. به مرور پیش میرفتم، رشد میکردم و مغازهام را به جاهای بهتر شهر منتقل میکردم.
۹ نشان ملی مرغوبیت
مهارت و نوآوریهایم در طراحی و اجرا باعث میشد مورد تحسین و تشویق استادم شوم، اما این برای من کافی نبود. به دنبال یک قضاوت و داوری دیگر بودم. یک نقد تخصصی. نه تخریبکننده و نه اغراقآمیز؛ تا ایرداتم را به من بگویند. چون میدانستم راه زیادی در پیش دارم چراکه هیچ رشتهای نقطهی پایان ندارد. تا اینکه با نشان ملی مرغوبیت صنایع دستی و مهر اصالت یونسکو آشنا شدم که هر دو سال یک بار برگزار میشود و داوران آثار را از نظر علمی، هنری و عملی قضاوت میکنند. از سال ۹۲ در تمامی دورههای برگزار شده شرکت کردم، ۹ نشان ملی مرغوبیت دارم و ۳ بار هم به خاطر امتیاز بالای آثارم، از طرف وزارت میراث فرهنگی گردشگری و صنایع دستی نامزد اخذ مهر اصالت سازمان جهانی یونسکو شدم. (سالهای ۱۳۹۲، ۱۴۰۰ و ۱۴۰۲)
نوآوری و پایبندی به اصول، بالهای پروازم هستند
در طرحهایم همیشه به دنبال نوآوری و تلفیق طرحها هستم. به طور مثال از نقوش باستانی که ۵هزار سال قبل از میلاد روی سفالهای لرستان اجرا شده بود استفاده کردهام، از طرح بز شاخدار که در تمام دنیا به اسم ایران و لرستان شناخته شده است و امید نداشتم پذیرفته شود. انتظار داشتم داوران به علت متعلق بودن طرح به سفال، رد کنند. اما دوست داشتم امتحانش کنم. چرا که در قلم زنی تجربههای نو میآموختم. معتقد بودم نسبت به کسی که تحصیلات آکادمیک ندارد، باید نگاه متفاوتتری داشته باشم. توانایی ذهنی، هنری و عملی لازم را داشتم.
البته در کنار تمام اینها به کارها و متدهای اساتید و قدیمیها احترام و ارزش قائلم و خودم را برتر از آنها نمیدانم، فقط میخواستم تجربههای نو داشته باشم. من به کارم به عنوان پژوهش نگاه کردهام و در آن هیچ مرحلهای را نادیده نگرفتهام. نباید به هنر خیانت کرد. هنر باید به شیوهی درست به نسل بعدی منتقل شود و سعی شود یک زیبایی دیگر به آن اضافه کنیم.»
هنر به زندگیام نظم و معنا بخشید
وقتی سختیهای مسیر پر فراز و نشیب این هنرمند را میشنیدم کنجکاو میشدم که منشا روحیهی خستگیناپذیرش را بدانم: «همانطور که گفتم من کار هنری را با خوشنویسی شروع کردم. به همین واسطه با اشعار و مضامین خوب سر و کار داشتم. طبیعتاً اینها روی زندگی روزمرهام هم تأثیر میگذاشت. به زندگیام نظم میبخشید. میفهمیدم برای تمرین به یک روحیه آرام نیاز دارم تا لرزش دستم مانع کارم نشود.
بنابراین برای حفظ آرامشم سعی میکردم. به مطالعه علاقه پیدا میکردم، از تلویزیون فاصله میگرفتم. حین کار مجذوب دنیای زیبایی میشدم که آرامش محض بود. احساس میکردم بهشت یعنی همین حالی که من در حال تجربهاش هستم. چیزی جز زیبایی نمیدیدم. من معتقدم جهنم واقعی وقتی است که انسان برخلاف ذات، جوهره و ماهیت اصلی واقعیاش حرکت کند.
به عنوان یک زن و دختر دوست داشتم قابلیت هایم را به اثبات برسانم. عملا نشان دهم که یک دختر چقدر میتواند توانمند باشد، نمیخواستم کم بیاورم. یک بار از استادم شنیده بودم که طرح کندک را اساتید قدیمی در ۹ میلیمتر اجرا کرده بودند و دیگر این اتفاق نیفتاده. این دغدغهی من شد و گفتم من باید بتوانم این کار را انجام دهم. رفتم و انجام دادم و مورد تشویق استادم قرار گرفتم.
یکی از لذتبخشترین تجربههایم این بود که استادم سنگ قلم تیزکنی که خودش هنگام شروع کار هنری، از دست استادشان مرحوم سورن مرادیان دریافت کرده بودند را به من هدیه داد. این اتفاق موجب دلگرمی در فعالیت هنریام بود. و این تشویقها تا به امروز ادامه داشته است.
خدا در وجود همهی انسانها چه مرد و چه زن قابلیت هایی قرار داده که اگر آنها را بشناسد و به توانایی هایش پی ببرد میتواند کارهای زیادی انجام دهد.»
و اما کیفیت برگزاری نمایشگاه
برگزاری این نمایشگاهها از لحاظ معرفی و آشنایی مردم خوب است اما نیاز هنرمند کشور این است که آثارش را به فروش برساند تا بتواند در چرخهی تولید باقی بماند. بهتر است در این فرصتها از تجار و کسانی که تمکن مالی برای خرید صنایع دستی دارند دعوت شود و به این شکل از هنرمندان حمایت صورت گیرد. از مخاطب عام که در تأمین نیازهای اولیه خود دچار مشکل شده نمیتوان انتظار داشت که کالای تجملاتی خریداری کند. متأسفانه به دلیل عدم مدیریت مناسب صادرات صنایع دستی ایران صورت نمیگیرد و تنها افرادی میتوانند به گالریها و بازارهای خارجی راه پیدا کنند که شخصاً توان مالی یا آشنا دارند. امیدوارم مدیریت بهبود پیدا کند. دوست دارم تا روز مرگم این کارم را ادامه دهم. با هنر زندگی کنم و از لحاظ مالی بتوانم در حد معمولی یک گذران عمر داشته باشم.
گزارش از سئویل محدث