نمایش «اوشاق»، نوشتهی درخشان نغمه ثمینی، این روزها در تبریز به کارگردانی علی عطاردی روی صحنه رفته است. نخستین تجربهی عطاردی در مقام کارگردان، انتخابی جسورانه است؛ چرا که متن ثمینی، متنی ساده و روایی نیست، بلکه بهواسطهی چندلایه بودن مضمون و زبان، جسارت و دقت ویژهای در اجرا میطلبد. در کنار این، ترجمهی بینقص آیدین سردارینیا به زبان ترکی، فضایی تازه و بومی به اثر بخشیده و تماشاگر ترکزبان را بدون واسطه درگیر جهان نمایش میکند.
قدرت قلم ثمینی در این متن، نه فقط در روایت ماجرای چند زن مهاجر که در شکلدادن به مفهومی جهانشمول است: زبانی که همه میفهمند، حتی اگر زبان گفتاری یکدیگر را ندانند. همینجا است که اسطورهی «برج بابل» به یاد میآید؛ آن لحظهای که عقوبت غرور بشر، تفاوت زبانها شد و آدمیان از فهم هم بازماندند. اما در «اوشاق»، مادرانگی زبانی است که هیچ مرز و اختلاف زبانی نمیشناسد. زنها، فارغ از اینکه نطفهای را در رحم خود پرورانده باشند یا نه، در جهانی مشترک از شفقت و حیات تنفس میکنند.
این نمایش زنانگی معطوف به حیات را به انسان یادآور میشود؛ حیاتی که در سرشت هر زن و دختری است. فارغ از اینکه آیا هرگز نطفهای را در رحم خود پرورانده یا خیر. دختری که از لحظهی ورود به جهان بزرگسالی، با تن خویش بهای زندگیبخشیدن به مخلوقی دیگر را میپردازند، قطعاً قدر تداوم دم و بازدم انسانها را بیشتر میدانند. میناهای قصه ـ ایزدی، افغان، لیبیایی ـ حتی بیآنکه زبان یکدیگر را بفهمند، بر سر یک وظیفه متحد میشوند: حفاظت از نوزادی که مادرش به امید زیستی بهتر، زندگیاش را قمار کرده و جانش را در آب و آتش نهاده است.
این روایت، در دل خاورمیانهای شکل میگیرد که زندگی در آن همواره شبیه تقلا برای بقا در میانهی آشوب است. پهنهای از جغرافیا که حتی نامش را دیگران و از ما بهتران تعیین کردهاند و آن را «میانهی شرق» خواندهاند؛ میان نسبت به کدام مبدا مختصات؟ در این نقطه از جهان، فرقی ندارد مهاجر باشی یا شهروند، مرد باشی یا زن، کارمند اداره مهاجرت باشی یا ساکن کمپ پناهندگان؛ در نهایت بدن و روانت میهن زخمها و ترسهایی است که به دنیا با تو زاده میشوند اما با تو در زیر خاک دفن نمیشوند، در هوا پراکنده میشوند. زندگی سعادتماندانه توام با آرامش و آسایش را حق انسانی خود و دیگری میدانی، اما نگرانی غریب ماندن در موطن خود معادلادتت را به هم میزند.
«اوشاق» آینهای از تجربهی زیستهی جنگ و ناامنی است. در جنگ ۱۲ روزهای که از سر گذراندیم، زمانهایی که در مورد مدیریت بحران صحبتی به میان میآمد و در خصوص لزوم مراقبت از افراد، اسم زنها در کنار گروههای ضعیف و ناتوانی چون سالمندان، کودکان و معلولین میآمد، ذهن برابرخواه و درصدد اثبات برابری قابلیتهای زن و مرد من، از این ترکیب آشفته میشد و معترض بود که چرا باید به هنگام آشوب یک زن سالم، در کنار گروههای ناتوان قرار گیرد؟ اما مینای ایزدی در این نمایش به تلخی پاسخ میدهد: جنگ جای حرفهای روشنفکرانه نیست. تو میتوانی در روزگار عادی، پزشکی آزاد و زنی زیبا باشی؛ اما در سایهی جنگ، که جان همگان در خطر است، زن بودنت عملاً به تهدیدی مضاعف برای امنیت تنت بدل میشود.
اجرای تبریز با کارگردانی عطاردی و بازی اثرگذار بازیگرانش، توانسته است این جهان تراژیک و انسانی را پیش روی تماشاگر بگذارد. انتخاب میزانسنهای ساده و تمرکز بر بازیگری، همراه با ترجمهی روان سردارینیا، باعث شده بار معنایی و عاطفی اثر بیواسطه به مخاطب منتقل شود.
در نهایت، «اوشاق» بیش از آنکه دربارهی یک نوزاد بیسرپرست باشد، دربارهی خود ماست: دربارهی بدنها و روحهایی که در میانهی آشوب زاده میشوند، میجنگند و میکوشند بقا یابند. و اگرچه برج بابل زبانها را از هم جدا کرد، اما مادرانگی و شفقت، هنوز زبانی است که میتواند انسانها را در تاریکترین موقعیتها به یکدیگر پیوند دهد.
سئویل محدث