با اجازه اخوان ثالث
شانزدهم برج
سلامم را نمیخواهند پاسخ گفت
زیرا آس و پاسم من
کسی هم، احتراماً، پیش پایم برنمیخیزد
ـ نه در منزل، نه در بیرون ـ
چرا؟
چون بد لباسم من
اگر صد نکتهی جالب و یا صد جوک کنم تعریف در جایی
کسی حتی تبسم هم نخواهد کرد
زیرا فاقدِ ارز و طلا و اسکناسم من
چو خواهم بهرِ یک امضایِ ناقابل
روم سوی اتاق کارِ آقای مدیر کل
شکاند جفت پاهای مرا دربان
برایِ این که جزو مردمانِ بیکلاسم من
«مسیحایِ جوانمردِ من»
ای بقّالِ رندِ کمفروشِ ما
کنون شانزدهِ برج است
آخ…، ای وای…!
«دمت گرم و سرت خوش باد!»
«سلامم را تو پاسخ گوی»
بابِ نسیه را بگشای
بیا،
یک تار، نه
صد تار، نه
بلکه هزاران تار
کنم من از سبیلِ خویش و پیشت رهن بگذارم
که یک کیلو به من روغن دهی، نسیه
و اینجانب
سر بُرج آیم و، این وام بگزارم
به جانِ تو قسم
مادر زنم در خانهمان امروز مهمان است
بده روغن به من
شاید چنین پندارد آن خانم
که دامادِ عزیزش جزوِ اعیان است
نگوید: زار و ویلان است!