امروزه در مدارس، تکالیف دانشآموزان دیگر تنها وسیله تمرین و تثبیت یادگیری نیستند؛ بلکه گاهی تبدیل به بار سنگین و پرهزینهای میشوند که کودک توان انجام آن را ندارد. پروژههایی که علاوه بر مهارتهای آموزشی که کودک اغلب ندارد، زمان زیادی از خانواده میگیرد و هزینههای اضافی ایجاد میکند. در بسیاری موارد خود معلمان نیز مهارت انجام ابتداییترین سطوح این پروژهها را ندارند و دقیقا به علت عدم آگاهی از پیچیدگی و دشواری کار، انجام آن را به دانشآموزان محول میکنند. در چنین شرایطی، نقش کودک در انجام تکالیف بسیار محدود میشود و اغلب والدین بخش اعظم کار را انجام میدهند. در نتیجه، هدف اصلی آموزش، یعنی یادگیری و رشد مهارتهای واقعی کودک نادیده گرفته شده و تکلیف تبدیل به کاری برای خانواده و نمایش توانایی مدرسه میشود، نه آموزش کودک.
ریشه این مشکل در عدم وجود استاندارد مشخص برای حجم، نوع و هدف تکالیف، ضعف ساختار آموزشی و تلاش مدارس برای نشان دادن خلاقیت و فعالیت خود است. بسیاری از مدارس، به جای تمرکز بر یادگیری واقعی، پروژههایی تعیین میکنند که هدف اصلی آنها صرفاً نمایش فعالیت و خلاقیت است، بدون توجه به توانایی کودک و زمان واقعی مورد نیاز.
این روند نه تنها فشار روانی و استرس کودکان و والدین را افزایش میدهد، بلکه انگیزه یادگیری را کاهش میدهد و باعث میشود کودک تجربهای واقعی از آموزش نداشته باشد. تکلیف، در این شرایط، قربانی بلاتکلیفی سیستم آموزشی شده و اهداف آموزشی خود را از دست میدهد.
برای اصلاح این وضعیت، ضروری است که استانداردی ملی برای حجم، نوع و هدف تکالیف تدوین شود. تکالیف باید با توانایی کودک هماهنگ باشند، هدف آموزشی روشن داشته باشند و نقش واقعی کودک در انجام آنها پررنگ باشد. تنها در این صورت است که تکلیف میتواند به جای فشار و فرسودگی، به یادگیری واقعی، رشد مهارت و خلاقیت کودکان کمک کند و مدرسه نیز به جای نمایش ظاهری، به جایگاه اصلی خود بازگردد.
به قلم: پروین بابایی
