شب یلدا از دیرباز قرار بود پاسخی جمعی به تاریکی باشد؛ شبی برای ماندن کنار هم، برای شنیدن صدا، قصه و نفس دیگری. اما یلدای امروز بیش از آنکه جشن عبور از تاریکی باشد، به میدان رقابتی خاموش شبیه شده است؛ رقابتی برای دیدهشدن، برای جا نماندن از تصویری که «باید» وجود داشته باشد.
گرانی افسارگسیخته، نخستین تهدید جدی یلداست، اما نه فقط از منظر اقتصادی. مسئله این نیست که انار و هندوانه و آجیل گران شدهاند؛ مسئله این است که فشارِ داشتن یک یلدای قابلنمایش به اضطرابی جمعی بدل شده. برای بسیاری، تهیه چند قلم خوراکی نه مقدمه شادی، که آغازِ استرس است: استرسِ کمبودن، ناقصبودن، و در نهایت «کمدیدنشدن».
در این میان، خودِ مفهوم جشن تغییر کارکرد داده است. پرسش نانوشته یلدای امروز این نیست که «چقدر خوش گذشت؟» بلکه این است که «چقدر خوب دیده شد؟». سفرهها نه برای جمع، که برای قاب دوربین چیده میشوند. زیبایی نه برای لذت، که برای اثبات. و اینجاست که جشن، آرامآرام به نمایش بقا تبدیل میشود: اعلام این که «ما هم هنوز هستیم».
تهدید دوم، فردگرایی فرساینده زمانه است. انسان امروز آنقدر در جزیره شخصی خود فرو رفته که حتی یک آیین ریشهدار هم بهزور میتواند او را دور یک سفره بنشاند. جمعها موقتی، شکننده و اغلب نمایشیاند. آدمها کنار هم هستند، اما نه لزوماً با هم. هر کس نماینده تصویر خود است، نه شریک حال جمع.
و شاید خطرناکترین تهدید، جابهجایی معناست. یلدا دیگر الزاماً «شبِ با هم بودن» نیست؛ شب ورود به جمع دیدهشدههاست. شادی واقعی، بیصدا، بیقاب، بیلایک، در حاشیه میماند، چون مدرکی ندارد. آنچه باقی میماند، تقلایی است برای شبی که قرار است جشن باشد، اما اغلب نمایشی بیش نیست.
با این همه، یلدا هنوز بهطور کامل تهی نشده و میتواند در جمعهای کمنفر، در تصمیمِ آگاهانه برای دیدهنشدن، در گفتوگویی صادقانه یا سکوتی مشترک زنده بماند. شاید نجات یلدا نه در پررنگتر کردن سفرهها، که در کمکردن نمایش باشد.
پرسش امروز این نیست که یلدا را چگونه باشکوهتر کنیم؛
پرسش این است: آیا جرأت داریم یلدایی داشته باشیم که کسی نبیند، اما واقعی باشد؟
به قلم: پروین بابایی
