- برگزاری رویداد ملی جامعه پرداز با رویکرد خانواده، جمعیت و هویت در مصلی تهران
- اختتامیه سی و هفتمین جشنواره تئاتر آذربایجانشرقی با معرفی گروهها و هنرمندان برتر استان
- تولید بیش از ۱۹۰ برنامه رسانهای در ششماهه نخست ۱۴۰۴ توسط اداره رسانههای آموزشی جهاد کشاورزی آذربایجان شرقی
- طلاق و تنهایی بیپناه؛ زنانی که ناپدید میشوند
- جزئیات اعطای کارت امید به مادران فرزندآور از فروردین ۱۴۰۵
- تا وقتی یک زن تکهتکه نشود برای رسانه «ارزش خبری» ندارد
- انتصاب دکتر اشراقی به عنوان دبیر جشنواره تجلیل از بانوان فعال در عرصه اشتغال و کارآفرینی
- تجلیل از چهار هنرمند پیشکسوت موسیقی آذربایجان شرقی در اختتامیه نخستین جشنواره سراسری موسیقی دستگاهی ایرانی
- پیشگامی تبریز در انقلاب پستی؛ هوش مصنوعی جایگزین روشهای سنتی
- آذرشهر قطب تولید لپه در سطح خاورمیانه و جهان
سرویس خبری دلنوشته

حیدربابای شهریار؛ روایتی از هویت و درنگی بر عشق
در میان شاهکارهای ادبیات معاصر ایران، شعر «حیدربابا» سیدمحمدحسین شهریار جایگاهی منحصربهفرد دارد؛ شعری که نه تنها در دل آذربایجان، بلکه در سراسر ایران، از خانههای روستایی تا سالنهای دانشگاهی، از مراسم عزاداری تا جشنهای نوروزی، خوانده و بازخوانی میشود. این اثر، فراتر از یک منظومه عاشقانه یا عرفانی، یک پدیده فرهنگیاجتماعی است که ریشه در هویت جمعی، حافظه تاریخی و احساسات عمیق انسانی دارد. شهریار در «حیدربابا» نه تنها شاعر است، بلکه مردمنگار، تاریخنگار احساسات، و صدای خفتهی نسلها است. صدایی که از دل خاک، از زیر باران کوهستان، از میان اشک مادران و خندهی کودکان بیگناه بلند میشود تا به ما یادآوری کند: انسان، پیش از هر چیز، انسان است.

آغاز همکاری با آقای شفایی و بازی ایران و چین
شهریور ۱۳۷۶ بود، بعد از گرفتن دیپلم و مشخص شدن قبولیم در دانشگاه، در میدان ساعت آقای شفایی رو دیدم،مرحوم شفایی را من از سالها قبل می شناختم.

اگر میدانستم جنگ خواهد شد
جنگ دردهایمان را بزرگتر میکند…

لحظهای به روز روشنم بیا!
ای که نمیدانم کهای؟ کجا؟
ای سراسر نور و دریا!
یک شب بیا، سرزده در بزن…

یادمان نرود…
گاهی باید پشت سرمان را نگاه کنیم و اسامی کسانی را که گلهایی سر راهمان کاشتند نیم نگاهی بکنیم و قدردان محبتهایی که از سر بیریایی نثارمان نمودند باشیم…

باران میبارد تا…
باران میبارد تا سیراب کند رودخانهها و دریاها را…

نوشتن، بهانهای برای گفتن از دل
نوشتن…
خواندن…
شعر…
بهانه خوبی است برای بیان حرفهایم…

درس از طبیعت
از طبیعت همیشه درس زندگی یاد گرفتهام …

به گمانم خدا عاشقم بود
نقطه ای که رسیدهام از تلاشهای خودم بود و لطف و همراهی یگانه معبودم که همیشه حواسش به من بود…

بدرود اسفند پرشور
اصلا اسفند ماه عجیبی است؛ پر سر و صداترین ماه سال …
