وقتی دختران جوان وارد دانشگاه میشوند، شغل پیدا میکنند و طعم استقلال مالی و اجتماعی را میچشند، نگاهشان به ازدواج دیگر همان تعریف سنتی «سر و سامان گرفتن» نیست. آنها به ازدواج نه به عنوان نقطه پایان، بلکه به مثابه شراکتی برابر و فرصت رشد نگاه میکنند. اما این نگاه، با واقعیتهای حقوقی و فرهنگی جامعه چندان همخوانی ندارد.
در نظام حقوقی ایران، بسیاری از حقوق زنان پس از ازدواج محدود میشود؛ از خروج از کشور و انتخاب محل سکونت گرفته تا اشتغال و حتی ادامه تحصیل. شروط ضمن عقد که به عنوان راهحل ارائه شده، در عمل همیشه کارساز نیست و ضمانت اجرایی قطعی ندارد. کافی است اختلافی پیش بیاید تا مرد بتواند با نپذیرفتن یا بیاعتنایی به این شروط، زندگی را برای زن دشوار کند.
فراتر از قانون، عرف و فرهنگ جامعه نیز گاهی بیش از هر ماده قانونی دست و پای زنان را میبندد. انتظارات سنتی از زن در نقش همسر و مادر، هنوز بر بسیاری از خانوادهها سایه انداخته و جایی برای زنی که میخواهد همزمان فعال اجتماعی و اقتصادی هم باشد، باقی نمیگذارد. این تضاد میان سبک زندگی مدرن و انتظارات سنتی، ازدواج را به تصمیمی پرریسک برای زنان تحصیلکرده بدل کرده است.
زنانی که استقلال مالی دارند و به آگاهی اجتماعی رسیدهاند، انتظاراتی فراتر از تأمین هزینههای زندگی دارند. آنها خواهان رابطهای هستند که بر پایه احترام متقابل بنا شود، تقسیم مسئولیتها عادلانه باشد و مسیر زندگی مشترک مانع شکوفایی فردیشان نشود. این خواستهها نه زیادهخواهی، بلکه بازتاب نیازهای نسلی است که میخواهد در کنار خانواده، هویت مستقل خود را هم حفظ کند.
با این حال، در سیاستگذاریها کمتر به این قشر توجه میشود. بیشتر برنامهها و حمایتها بر زنان سرپرست خانوار یا اقشار آسیبپذیر تمرکز دارد، در حالی که زنان تحصیلکرده و آگاه نیز به حمایتهای قانونی و فرهنگی نیازمندند. بیتوجهی به این گروه، در عمل به فاصله گرفتن آنها از ازدواج دامن میزند.
بنابراین کاهش ازدواج را نمیتوان تنها به اقتصاد ضعیف یا توقعات بالا نسبت داد. این روند، بازتاب شکافی عمیق میان ساختارهای حقوقی و فرهنگی قدیمی و نیازهای نسل جدید زنان است. تا زمانی که ازدواج برای زنان به معنای از دست دادن آزادیها و فرصتها باشد، طبیعی است که بسیاری از آنها پشت درهای بسته این نهاد اجتماعی بایستند و ورود به آن را با تردید و احتیاط بنگرند.
به قلم: پروین بابایی