در سالهای اخیر، بحث خشونت علیه زنان بیشتر به رفتارهای آشکار، ساختاری یا اجتماعی معطوف بوده است؛ اما در دل بسیاری از خانوادهها، نوعی خشونت آرام و پنهان وجود دارد که کمتر دیده یا حتی نامگذاری میشود. خشونتی که از سوی مادران، نه از سر بدخواهی، بلکه از دل تجربههای تلخ، ترسهای فرهنگی یا فشار «آبرو» بر دختران اعمال میشود و تأثیرات عمیقی بر شکلگیری شخصیت و آینده آنها میگذارد. در فرهنگی که مادر همواره نماد فداکاری و مهر معرفی شده، صحبت کردن از چنین تجربههایی دشوار است؛ اما واقعیت این است که برخی رفتارهای مادرانه، هرچند با ظاهری دلسوزانه، میتوانند در عمل مصداق خشونت روانی و محدودکننده باشند.
این نوع خشونت معمولاً نه با فریاد یا تنبیه که با کنترل مداوم، دخالت در جزئیات زندگی و نادیده گرفتن حریم خصوصی دختر بروز میکند. برای بعضی مادران، مفهوم «آبرو» چنان جایگاه بزرگی دارد که دختر تبدیل به پاسدار این ارزش میشود؛ گویی کوچکترین رفتار یا انتخاب او میتواند حیثیت خانواده را تهدید کند. در چنین فضایی، مادر به خود حق میدهد ظاهر، روابط، انتخابها و حتی مسیر آینده دختر را کنترل کند. تحمیل ازدواج در سنین پایین یا برعکس، جلوگیری از ازدواج به دلیل تجربههای تلخ مادر، هر دو از نمونههای این فشارهای پنهان هستند. دختر در این میان، نه فرصت تجربه دارد و نه امکان تصمیمگیری مستقل؛ چرا که هر انتخاب او با متر «دیگران چه میگویند» سنجیده میشود. تجربه برخی دختران از دخالتهای افراطی، آنقدر عمیق است که سالها بعد هم نتوانستهاند با مادر خود رابطهای امن و صمیمانه بسازند. وقتی مادری از سر هراس یا کنترلگری، کوچکترین رازها را دنبال میکند، هر رفتار را زیر ذرهبین میگذارد و ارزش دختر را به حفظ آبروی فرضی گره میزند، اعتماد از بین میرود و ترسی دائمی از افشا شدن شکل میگیرد. پنهانکاری، بیاعتمادی، اضطراب، سختی در تصمیمگیری و فاصله عاطفی با مادر، پیامدهای رایجی هستند که بسیاری از زنان سالها با آنها دستوپنجه نرم میکنند. این واکنشها ضعف یا بیمحبتی نیستند؛ بلکه سازوکارهای دفاعیاند که در نوجوانی برای بقا شکل گرفتهاند و تا بزرگسالی ادامه یافتهاند.
از سوی دیگر، مادرانی که خود قربانی تجربههای تلخ زناشویی بودهاند، گاهی ناخودآگاه تلاش میکنند همین مسیر را برای دخترشان ببندند. این رفتار ممکن است در ظاهر از سر نگرانی باشد، اما در عمل میتواند آینده او را به تعویق بیندازد یا از او فرصت انتخاب را بگیرد. نقطه مشترک همه این نمونهها این است که مادر نقش «محافظ» را با نقش «محدودکننده» اشتباه میگیرد و میان مراقبت و کنترل مرزی قائل نمیشود. این الگوهای رفتاری، حتی اگر نیت بدی پشتشان نباشد، در عمل آثار خشونتآمیز برجای میگذارند؛ آثاری که جامعه معمولاً به رسمیت نمیشناسد، چون باور عمومی این است که مادر همیشه خیر دخترش را میخواهد.
هدف از طرح این موضوع سرزنش مادران نیست؛ بسیاری از آنها خود در ساختارهایی بزرگ شدهاند که ارزش زن را با قضاوت دیگران تعریف کرده و به او آموختهاند که آبرو از هر چیز مهمتر است. اما تا زمانی که این رفتارها دیده نشوند و نام نگیرند، دختران نسلهای بعدی نیز زیر بار همان الگوهای ناخواسته خواهند ماند. خشونت علیه زنان فقط در خیابان یا در سطح جامعه رخ نمیدهد؛ گاهی در سکوت خانه، پشت نقاب نگرانی و محبت، شکلهایی از خشونت روانی رشد میکند که اثرشان کمتر از خشونتهای آشکار نیست. حرف زدن درباره این تجربهها، به معنای نادیده گرفتن نقش مادری یا ارزش خانواده نیست؛ بلکه تلاشی است برای فهمیدن اینکه محبت واقعی، با کنترل و ترس گره نمیخورد، و امنیت روانی دختران با آزادی انتخاب و اعتماد ساخته میشود، نه با چشمدوختن به داوری دیگران. شناخت این وجوه کمتر دیدهشده از رابطه مادر و دختر، میتواند نخستین قدم برای ساختن نسلی باشد که زندگی خود را بر اساس خواستهها و تواناییهای واقعیاش میسازد، نه بر اساس سایه ترسها و تجربههای حلنشده نسل قبل.
به قلم: پروین بابایی
